موزه معنوی; شناختی، معرفتی و اعتقادی(مرگ در عرفان اسلامی)
27 فروردین 1402

 

موزه معنوی; شناختی، معرفتی و اعتقادی(نگاه به مرگ در عرفان اسلامی)

 

مرگ در عرفان اسلامی همواره جایگاه ویژه ای داشته است. یکی از بزرگترین عارفان مسلمان که نگاهی خاص به مرگ و جایگاه آن در زندگی داشته، مولانا جلال الدین بلخی است. از نظر مولوی فرار از مرگ اندیشی، سبب نادیده گرفتن گوهرهای زندگی و زمینه پیدایش بسیاری از چالش ها و دشواری ها در زندگی انسان است. دیدگاه مولوی در بحث مرگ اندیشی بر پایه مرگ هواهای نفسانی و به عبارتی مرگ پیش از مرگ است. چنین نگاهی به معنی پوچی و رفتن به سوی خودکشی نیست. انسان پیش از آنکه مرگ به اجبار و زور او را در کام خود کشد، با انتخاب مرگ اختیاری از خواسته ها و تعلقات مادی و شهوانی خود جدا می شود و یاد خداوند و آخرت همه وجود او را فرا می گیرد.

 

چون نمردی، گشت جان کندن دراز   

 مات شو در صبح، ای شمع طراز

 

 تا نگشتند اختران ما نهان

 دان که پنهان است خورشید جهان

 

گرز بر خود زن، منی در هم شکن 

  زان که پنبه گوش آمد چشم تن

 

به غیر از این مرگ ارادی که شخص در آن خود را عاشقانه فنای در حق می کند، مولانا دو نوع مرگ دیگر هم برای آدمی در نظر می گیرد: مرگ اجباری و مرگ باطنی. منظور از مرگ اجباری، همان مرگ طبیعی است که خواه ناخواه برای همه انسانها اتفاق می افتد و هیچ راه فراری از آن وجود ندارد. سومین نوع مرگ هم مرگ باطنی است که به کسانی اشاره دارد که در ظاهر، نفس می کشند و زنده هستند اما در واقع به علت انس و الفت بیش از اندازه با این جهان و فرومایگی های آن، آنچنان مهر غفلتی بر دلهایشان زده شده است که انگار مدتهاست به خاک سپرده شده اند.

 

عارف زندگی اصیل خود را در مرگش می بیند و آشکارا از آن استقبال می کند. منصور حلاج که از بزرگترین عارفان ذوقی و ترویج دهنده فنا در تصوف است و از او با عنوان شهید طریقت یاد می شود نیز چنین نظری دارد.او جسورانه به استقبال مرگ می رود و می خواهد وی را بکشند تا به زندگی جاودانه دست پیدا کند.

 

اقتلونی یا ثقاتی   

 ان فی قتلی حیاتی

 

و مماتی فی حیاتی

 و حیاتی فی مماتی

 

در اندیشه های شیخ شهاب الدین سهروردی هم که جان خود را نثار پایداری در راه اندیشه اش کرد، همین باور را به طریقی می توان یافت. او در داستان خفاش و حربا، قصه خصومت و درگیری چند خفاش با حربا را نقل می کند. دعوا  که بالا می گیرد، خفاش ها دور هم جمع می شوند و تصمیم می گیرند وقتی شب شد و ستارگان در آسمان پیدا شدند، حربا را اسیر خود کرده و آنطور که دلشان می خواهد از او انتقام بگیرند. بالاخره در نیل به خواست خود موفق شده و حربا را شب در زندانی نگه می دارند. بامداد که فرا می رسد همه به این اتفاق نظر می رسند که بهترین راه عذاب حربا، به قتل رساندن اوست. اما مساله اکنون طریقه به قتل رساندن است. وقتی می خواهند دردناک ترین طریق به قتل رسیدن را انتخاب کنند، به هوای خود رفته که نور خورشید می تواند باعث رنجشان شود و برای آنکه حربا مرگ دردناک تری را پشت سر گذارد او را در مجاورت نور خورشید قرار می دهند، غافل از اینکه اگر نور خورشید برای خفاش بدترین رنج است، برای حربا بزرگترین لذت است. سهروردی در پایان، این حکایت را تمثیلی از مرگ مردان راه حق می داند و با استناد به آیه قرآن کریم که می فرمایند "لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون"، مرگ را برای عاشقان طریقت مثل نور خورشید برای حربای به دام افتاده در تاریکی قلمداد می کند و وسیله ای برای زندگی ابدی می داند.

login